دوباره باهم از درهای مختلف صحبت کردیم ،

اونم دو بار در فواصل زمانی مختلف ولی تو یه روز !

اقا من میکی رو دوست دارمش ولی واقعا باورنکردنیه که نمیتونم عین یه آدم عادی باهاش برخوردکنم، میدونی می ترسم! از اینکه بفهمه و حالا یه آدم مغرور بشه... اضلا می ترسم از اینکه واکنش نشون نده ، یا بده و من جوابی براش نداشته باشم.

وقت زیاد هست برای دلبری کردن؟ اصلا دلبری کردن؟ اصلا اون عاشق یکی دیگه نیست؟

چمیدونم!

یه سری به توییت هاش ریپ زدم ، ولی جوابم رو نداد... خب آدم زورش می گیره! بعد اونوقت جواب دوتا از بچه های ما رو داده بود... من عمیقا احساس حسادت کردم.... نمیدونم! اون حتی توییت های منم لایک نمیکنه!

کاش میشد عادی باشم . عادی برخورد کنم... کاش می شد دلش رو ببرم !

من تجربه کراش زدن داشتما!

ولی ناموفق بوده و از قضا متوجهم شدم که کارم اصلا اشتباه بوده ... وای میکی فرق داره ، خلی شبیه من فکر میکنه ... ولی نباید بفهمه من دوستش دارم ، چون می دونم اگه بفهمه یه جوری رفتار می کنه انگار که...

مدلش مدل سبحان نیست که اهل گفتگو باشه ، نمیدونم شایدم هست و واسه ما طاقچه بالا میذاره!

یه قضیه دیگه ای هم که وجود داره اینه که خیلی خونده ، خیلی می دونه و من هیچی!

اینم باعث میشه نتونم من باب خونده هامون باهاش وارد دیالوگ بشم...

کلا سخته دیگه...

هیچکس هم نمیتونه من رو بفهمه ، دارم اذیت میشم بشدت و امیدوارم خدا ببینه حالم رو

قطعا که می بینه ، ولی خب کاش جوابی بده واسش...

میخوام برم الان به مریم بگم برام فال حافظ بگیره.....

میام فالم رو اینجا میذارم