امشب وقتی محمود کریمی آخرای قرآن شر گرفتن گفت امشب سرنوشتتونُ مینویسن دیگه سر از پا نشناختم... اصلا به له میزدم‌که خدا ، تو رو به خودت قسم خوب بنویس، بنویس ادم‌خوبی بشه، بنویس انقدر تباه و باطل نباشه ، بنویس انقدر تو رو فراموش نکنه، بنویس انقدر درگیر و غرق در مادیات نشه.

خدا بنویس ، دارم دیوونه میشم از این‌حجم از دلخستگی، دلشکستگی، 

خودت که خبر داری ...

خدایا راستی چرا امشب اصلا گریه م نمیومد؟

خدا جون چرا؟

انقدر قصی القلب شدم و خودم‌ خبر ندارم؟

تو بگو دریغ از یه قطره... :((

ولی خیلی با خدا حرف زدم.

و این داره بد میشه که هر چی میخوای بگی رو فقط تو این شبا بگی...

ما خدا رو داریم از زندگیمون حذف میکنیم...

این درده