همین الان متوجه شدم که س.الف لست سینش رو برام برداشته. این دیگه مثل تیر آخر بود. من هنوز امید داشتم به این نقطه و فکر میکردم اگر یه روزی این رو برداره یعنی واقعا عبور کرده از ماجرا. که خب کرده. خوشحالم براش و برای خودم غمگینم. که دوباره یه دیوار از آمال و آرزو و احتمال ساختم برای خودم و در یک چشم بهم زدن خراب شد و تموم شد.
همین بود؟ عشق تبدار و ابدی این بود؟ این چه سوالیه؟ معلومه که اونم بعد از این همه مدت و این همه گهکاری که داشتی، بالاخره تصمیم گرفته عبور کنه. حالا چرا انقدر دارم بهش فکر میکنم و حتی رفتم دوباره این رو چک کردم؟ چون خوابش رو دیدم.
خواب دیدم توی همین شلوغیها رفته بودیم کنسرت چارتار. نه با هم، ولی همزمان باهم اونجا بودیم. و من تلاش کردم یکی دوتا برم پیشش باهاش حرف بزنم. خیلی حواسم بهش بود و هی سعی میکردم نگاهش کنم. دلم براش تنگ شده بود که اومدم چک کردم ببینم چهخبره. ولی مثلاینکه اشتباه کردم. امیدوارم حالش به از من باشه. شایدم معشوقهی جدیدی توی زندگیش هست که بازم امیدوارم حالش به از من باشه و باهم خوش باشن،
حسم؟ حسم دقیقا شبیه به همون وقتیه که دیدم توی پروفایل ا.م یه ایموجی قلب هست. یعنی خودش گذاشته. کلهم داغه، شکمم آشوب شده، دلم نمیخواد هیچکاری کنم. فقط به این اتفاق فکر کنم و غصه بخورم.