شبیه به" هزارتو" می مانم...

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

212مین

میدونی این عدم همراهی کجا بیشتر خیلی خیلی اذیتم میکنه؟ من همیشه از اینکه به فمینیست بودن متهم بشم بدم میومده؛ اون از اون رابطه‌ی نافرجامم و اینم از ساختار قدرت خانواده که قاراشمیشی از همه‌چیز بوده( نه خیلی سنتی و نه خیلی روشنفکر) و ترکش‌هاش همیشه به سمتم بوده و اصلا همین ساختار نابرابر فدرت باعث شده که مساله زن و جنسیت برای من تبدیل به حوزه اصلی مطالعه‌ام بشه. حالا از این بدم میاد که دوباره خانواده نتونه من و دغدغه‌هام رو به رسمیت بشناسه. بدم میاد که ساپورت نشم و یک روزی بابام یا مامانم بهم بگن که این چه موضوعیه که داری روش کار میکنی؟ موضوع بهتر نبود؟ درست مثل انتخاب رشته‌ی علوم انسانی‌م، درست مثل انتخاب رشته‌ی دانشگاهم. که شبیه اون چیزی نبود که همیشه برام تصور کرده بودن. و من همیشه فکر کردم که موردپذیرش و دوست داشته شدنشون نیستم چون کارهایی رو کردم که دوست نداشتن. همواره زیستم در رابطه با تایید/عدم تایید اونها تعریف شده و بشدت تحت تاثیر رد یا پذیرفته شدنشون هستم. نمیدونم این باورم ریشه توی افکار و عقاید مذهبی‌م داره یا نه، ولی خیلی زیر فشارم. بابت هر کنش و رفتاری، باید یک دور فکر کنم به اینکه اونها ممکنه چه واکنشی داشته باشن و بعد به احتمال خیلی زیاد، غصه‌ی «دختر خوبی نبودن» رو بخورم.

ناراحتی اخیرم بابت عدم همراهی خانواده با جنبش اخیر هم از همین مساله ناشی میشه.

۰۵ آبان ۰۱ ، ۱۴:۴۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

۲۱۱مین

خیلی برای خودم متاسفم که دارم توی این خانواده با این نگرش‌های سیاسی سطحی و کلیشه‌ای زندگی میکنم. به معنای واقعی کلمه «حزب باد»ان و با هر کلمه‌ای که از دهن‌شون بیرون میاد، یک دور غمگین میشم. غصه‌ی خودم رو می‌خورم که نمی‌تونم روبروشون بایستم. غصه‌ی این رو می‌خورم که آخه چرا چشم‌هاتون رو نمی‌تونید روی واقعیت باز کنید؟ چرا انقدر بیگانه اید نسبت به هرآنچه داره رخ میده؟ چرا انقدر ذهن‌تون رو میدید دست پروپاگاندا؟ 

قبلا فکر میکردم بابام یا مامانم نگرش نوتری‌ دارند، حالا نه اینکه روشنفکر باشن، ولی چپ مسلمان بودن رو من از اینها یاد گرفتم. همراه جنبش سبز بودن، اصلاحاتی بودن. جنبش دانشجویی یا دانشجو بودن، اطلاعات زیاد داشتن، همه رو من از اینا یاد گرفتم. بعد الان انقدر مسخره راجع به اتفاقات اخیر حرف میزنن و تحلیل میکنن که همش فکر میکنم شما چطورید اصلا؟ بیشتر از همه درک تناقض‌هاشون برام سخته. خیلی سخت. اصلا اگه وصل به ایدئولوژی مسلط بودن و از اون تغذیه میکردن و بهش وابسته بودن، انقدر غصه نمیخوردم که الان. انگار نمی‌تونن مستقل فکر کنن، انگار نمیتونن از زیر یوق قدرت بیان بیرون با اینکه بهش وابستگی حیاتی ندارن. نمیفهمم. هیچی رو درموردشون نمیفهمم. و از این غصه میخورم که دارم با آدم‌هایی با این نوعِ بودن زندگی میکنم.

اینکه بگی اینا فقط میخوان لخت بیان بیرون یا اتفاق شاه‌چراغ رو به اکت اعتراضی مردم ربط بدی، خیلی خیلی سطحیه. اصلا نمیتونم تو هیچ کانتکست و ایدئولوژی و مشی‌ای درکش کنم. 

و خیلی وقت‌ها غبطه میخورم. غبطه میخورم به کسایی که توی این چهل روز حداقل در جنگ با خانواده‌شون نبودن. حداقل احساس می‌کردن که اگر دستگیر بشن یا اتفاقی براشون بیفته، کسی هست که همراهی‌شون کنه. من باید هم با ظلم بیرون بجنگم، هم باید از غم تنهایی توی خونه دق کنم.

۰۵ آبان ۰۱ ، ۱۴:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو