کی باورش میشه که یه روز قبل عید ،چهار شنبه سوری ،ما بریم بشینیم تو مسجد دانشگاه تهران و کلی حرف بزنیم و نقد کنیم و بخندیم و بخوریم؟

وای که چقد کیف داد حضور خانم آزاد و سرابی و فاطمه..

تازه داداش رو هم برای اولین بار تو یه تایم چند ساعته خونه تنها گذاشتم...چقد استرس و نگرانی کشیدم... 

داشتن مسجد رو برای اعتکاف آماده میکردن. نمیزاشتن بشینیم عین آدم:|

من چون طبق معمول تنها بودم ، پیارسال هم که رفتم تنها بودم؛ گفتم دیگه سال تحویل آدم دلش میگیره تنها باشه ، با اینکه سر سفره هم تنهام ،ولی حداقل اگه مامانم سر سفره باشه ،دلم گرمه... خدا رو شکر که هست...♡

در راه برگشت هم به یه دست فروش پول دادم که بره غذا بخره اولش دلم نبود ،بعدشم گفتم خجالت بکش بابا...حالا مگه چیکار کردی ....؟ بعد آروم شدم :)

دیروز دو کتاب عیدی گرفتم. خرگوشها و مارهای بوآ و عشق و دیگر اهریمنان. 

۹۷/۱۲/۲۸ - ۱۴:۰۵