شبیه به" هزارتو" می مانم...

۱۶ مطلب در مهر ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۱۰مین

حرف زدن باهاش (س) خیلی حس خوبی بهم میده. انگار می‌تونم از هر گزینه‌ی‌ دیگه‌ای که توی زندگی داشتم صرف نظر کنم و فقط به خودش فکر کنم. حرف زدن باهاش به اندازه حرف زدن با زهرا خوب نیست، خب چون هنوز من بعضی‌ وقت‌ها خودم رو سانسور می‌کنم. ولی بصورت کلی خوبه. کاش آدم‌های این شکلی توی زندگیم زیاد بودن. که بعد از حرف زدن باهاشون حس خلا نکنم. حس بدی هم نداشته باشم غالبا. البته منم خودم خیلی تغییر کردم و‌ بزرگ شدم و عاقلانه تر فکر و رفتار می‌کنم. که امیدوارم روز به روز بهتر بشم. 

هنوز دل نگران ع.د ام. کاش حالش خوب باشه. خیلی پسر ماه و گلیه! تف تو حراست.

حس میکنم یاسمن قوی‌تر از این حرف‌هاست. ولی شنیدم اونم پنیک کرده بوده. واقعا لیاقتشون حواله کردن آلت تناسلی خره.

۲۶ مهر ۰۱ ، ۰۲:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

۲۰۹مین

امروز درگیر شدم. با تعدادی طرفدار حق علیه باطل ما(جدی می‌ترسم اسمشون رو اینجا بنویسم:))) بهشون فحش دادم. گفتم تخماتون پوکیده. گفتم خودم میرم خاکتون میکنم زیر سر در که انقدر بهش علاقه دارید. یکیشون برگشت بدجوری نگاهم کرد. انگار دنبال این بود که شناساییم کنه. ماسک و عینک دودی داشتم. ولی بازم ترسیدم. بلند شدم به سمت در خروجی. توی راه به ز گفتم باید از جنگ برگردیم، بشینیم سر درس! خیلی احمقانه‌ست. من می‌خوام از جنگ برگردم و همه‌چی عوض شده باشه. حالا هم دارم درس می‌خونم واقعا. کتاب تجربه مدرنیته. کتاب خوبیه، فقط در زمان خیلی نامناسب!

۲۳ مهر ۰۱ ، ۲۰:۵۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

۲۰۸مین

دارم فکر می‌کنم به اینکه من چرا پیشنهادات این دو سال اخیرم رو قبول نکردم؟ چون هنوز تروماهایی که حاصل از رابطه‌ی سمی بود، خوب نشدن. نه‌تنها خوب نشدن، که من بدبین‌تر‌ هم شدم. نمی‌تونم خودم رو رها کنم و وارد یه رابطه بشم. چرا؟ چون هزارتا چیز در کنار عشق و محبت از صبح تا شب مخم رو می‌خورن. چیزهایی درمورد مهاجرت، پول، خونه، ماشین، مستقل بودن، رابطه جنسی، دین و مذهب، نگاهش نسبت به زن ‌و نگاه سیاسی، شغل و هزارتا چیز دیگه. می‌دونم که طرف مقابلم به هیچ‌وجه نمی‌تونه آدم ایدئالی باشه. اصلا نمیشه که همینجوری همه خوب و کامل باشن. ولی نمی‌دونم چرا نمی‌دونم از خیلی از این چیزا بگذرم! نمی‌تونم خودم رو رها کنم یا بپذیرم که زندگی ساختنیه! مثل شرایطی که خودم الان دارم. 

انگاری برام سخت‌ترین کار دنیاست این! دارم می‌بینم آدم‌های دورم رو که به یه تقریب خوبی(مثلا ۸۰ درصد) تونستن کسی رو پیدا کنن و باهاش رابطه‌ی جدی بسازن، که همراهشه! و چون‌ اون کیس‌ها رو دیدم، انگار رها کردن واقعا سخت‌ترین کار دنیا میشه.

۲۳ مهر ۰۱ ، ۲۰:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

۲۰۷مین

امیدوارم فردا روزی بتونم از امشب و فشار عصبی‌ای که داشتم بنویسم. از اینکه همه یک آن بهم پشت کردن و احساس میکنم خیلی غریبم. کاش می‌تونستم و جسارت اینو داشتم که قرص بخورم و کار خودم رو تموم کنم. 

۱۷ مهر ۰۱ ، ۲۳:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

۲۰۵مین

امروز صبح از خواب بیدار شدم ‌و دوباره ذهنم درگیر بود. خیلی درگیر. درگیر تمام اتفاقات این چند وقت اخیر. تمام حرف‌هایی که بهش زده‌بودم و تمام کلماتی که ازش شنیده بودم. نمی‌تونستم بلند بشم حاضر شم و برم دانشکده. ساعت ۱۰ کلاس داشتم و نا نداشتم. دوست داشتم امروز رو فقط بخوابم و به هیچی فکر نکنم. ولی نمی‌شد. باید می‌رفتم تا عقب نمونم. گلوم هم یه ذره درد می‌کرد که قرص و شربت خوردم تا دوباره شدید نشه. دیر رسیدم دانشکده و همش توی راه به این فکر میکردم که حالا چی سارا؟ حالا که همه‌ی گزینه‌های روی میزت رو زدی کنار، وایسادی و به خوشبختی بقیه غبطه میخوری میخوای چیکار کنی؟ میخوای برگردی به اون رابطه؟ میخوای به هر‌قیمتی شده به خودت و اون ثابت کنی که هنوز‌ یه عشقی هست؟ عشقی که کار نمیکنه! دیشب دوباره خدا بهم گفت که نه. این گزینه خوبی نیست برات. نیاز داشتم این حرفو بشنوم تا دوباره فکر کنم که ما خیلی کنار هم قشنگ بودیم، ولی به عنوان کاپل. بعنوان دوتا دوست. هنوزم خیلی دوستش دارم. خیلی زیاد. ولی آیا می‌تونیم باهم؟ نمیدونم. بنظرم نمی‌تونیم. 

توی دانشکده همش امیدوار بودم ببینمش. چون قرار بود بیاد برای کارهای پایان‌نامه‌ش. نمیدونم پیش برده‌تشون یا نه چون به خودم قول دادم دیگه باهاش کاری نداشته باشم. چون منو خط زده پس دیگه من پیش قدم نمیشم برای چیزی. اگه دوست داشت خودش بیاد حرف بزنه. من دیگه سپر انداختم و خسته م از جنگیدن. دوست داشتم ببینمش ولی نبود. شایدم بود ولی من ندیدمش. دانشکده خیلی شلوغ شده، بچه های ورودی زیادن و ظرفیت دانشکده خیلی کمتر از ایناس. 

توی راه برگشت داشتم به آدم‌های دیگه فکر میکردم. فکر میکردم که مگه فقط همین یه نفر بوده برای من توی زندگی؟ همین یه نفر قراره باشه؟ آمار و احتمال و جمعیت و موقعیت‌هایی که من دارم نشون میدن که نه. نباید فقط همین یکی باشه. این امیدوارم میکنه به اینکه خب پس، عبور کن. به آدم‌های دیگه هم فکر کن، دنیا انقدر‌ بخیل نیست برای تو. یا اینکه این همه کیس خوب ریخته توی جامعه. توام مثل هزاران دختری که شانس ورود به رابطه خوب رو دارن.  ولی میدونم که منطق زندگی خیلی با آمار و عدد پیش نمیره، شاید واقعا همین یه شانس رو توی زندگیم داشتم. شاید جبر زندگیم همین رو نشون میده که باید با همین آدم می‌موندم و می‌بودم. شاید واقعا باید زندگی متوسط رو به پایینی داشته باشم. شاید دیگه شانس ورود به هیچ رابطه‌ای رو نداشته باشم. شاید دیگه هیچکس هیچ‌وقت دیگه من رو دوست نداشته باشه. و‌ این تا سر حد مرگ من رو در سیاهی غرق میکنه. خیلی ناراحتم میکنه. نمیخوام زندگیم اینطور باشه. 

۱۷ مهر ۰۱ ، ۱۹:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

۲۰۴مین

همین الان متوجه شدم که س.الف لست سینش رو برام برداشته. این دیگه مثل تیر آخر بود. من هنوز امید داشتم به این نقطه و فکر میکردم اگر یه روزی این رو برداره یعنی واقعا عبور کرده از ماجرا. که خب کرده. خوشحالم براش و برای خودم غم‌گینم. که دوباره یه دیوار از آمال و آرزو و احتمال ساختم برای خودم و در یک چشم بهم زدن خراب شد و تموم شد. 

همین بود؟ عشق تب‌دار و ابدی این بود؟ این چه سوالیه؟ معلومه که اونم بعد از این همه مدت و این همه گه‌کاری که داشتی، بالاخره تصمیم گرفته عبور کنه. حالا چرا انقدر دارم بهش فکر میکنم و حتی رفتم دوباره این رو چک کردم؟ چون خوابش رو دیدم.

خواب دیدم توی همین شلوغی‌ها رفته بودیم کنسرت چارتار. نه با هم، ولی همزمان باهم اونجا بودیم. و من تلاش کردم یکی دوتا برم پیشش باهاش حرف بزنم. خیلی حواسم بهش بود و هی سعی میکردم نگاهش کنم. دلم براش تنگ شده بود که اومدم چک کردم ببینم چه‌خبره. ولی مثل‌اینکه اشتباه کردم. امیدوارم حالش به از من باشه. شایدم معشوقه‌ی جدیدی توی زندگیش هست که بازم امیدوارم حالش به از من باشه و باهم خوش باشن،

حسم؟ حسم دقیقا شبیه به همون وقتیه که دیدم توی پروفایل ا.م یه ایموجی قلب هست. یعنی خودش گذاشته. کله‌م داغه، شکمم آشوب شده، دلم نمی‌خواد هیچکاری کنم. فقط به این اتفاق فکر کنم و غصه بخورم.

۱۶ مهر ۰۱ ، ۲۳:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

۲۰۳مین

حس می‌کنم دیگه نمی‌تونم ادامه بدم. یک عالمه کار دارم برای انجام دادن و همزمان باید به این فکر کنم که ارتباط با خانواده خیلی فرسایشیه. توی روابط دوستی‌م ضعف دارم. کار ندارم. باید هزارتا اتفاق رو تحلیل کنم و بهشون فکر کنم. روابط عاطفی ندارم و به حد کفایت خوب و کافی نیستم. خیلی خسته‌ام.

۱۴ مهر ۰۱ ، ۱۲:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

۲۰۲مین

و اما بشنوید از سیر کراش زدن‌های من: قففففلی می‌زنم روی یکی. ولش نمی‌کنم. هی چکش می‌کنم. اگه بتونم سوشال‌مدیاهای دیگه‌شم زیرورو می‌کنم. بعدش این روند سیر نزولی پیدا می‌کنه و کم کم خاموش میشه. چرا؟ چون دسترسی به اون یارو رو ندارم و خب چه فایده :( روی خاصی هم ندارم برای شروع دوستی مجازی حتی.

ضمن اینکه اکثرا الگو و روند ثابتی دارن. من عاشق اینم که نکاه به زندگی یه نفر، مطالعاتش، حرف زدنش و تمام اینها به‌قدری قوی باشه که ضعف من رو بپوشونه. یعنی اصلا چون یه چیزی در اونها میبینم که در خودم نمی‌بینم، ازشون خوشم میاد. مثل سبحان، سنجاب، سجاد، مصطفی.(چقدر س :دی) ولی نکته اینه که این آدم‌ها اکثرا(چون نمیتونم‌بگم‌ همه‌شون) دنبال همین نگاه و عمق ‌در‌طرف مقابلشون می‌گردن و با حرف‌هاشون و نگاه‌های از بالا به پایینشون قدرت حضور تو رو کم می‌کنن. دوستت دارن‌ها، دست خودشون نیست. خیلی وقتها هم از سر دوست داشتن این شکلی‌ان. ولی این مدل برای من که سلطه‌پذیر نیستم و‌ کلا آدم لجبازی‌ام و بله چشم گو‌ نیستم، خیلی سخت‌تره. آدمی نیستم که حوصله بحث و جدل با آدم‌های نزدیک و عزیزم رو داشته باشم، دوست دارم حرف بزنیم و هم‌مسیر باشیم. بنابراین حس میکنم اگه با این الگو بخوام پیش برم، وارد یه چرخه مسخره سلطه پذیری میشم که میدونم اذیت کننده‌س برام. من باید خودم بشم اون کسی که نظر مخالف و آد میده. و بعد همسر یا پارتنرم رو همراه کنم. 

باید به این درک برسم که لزوما زندگی توش این چیزا مهم نیست، دعواهای تخمی و سر مسایل ریز میاره، دلخوری میاره و خیلی چیزای دیگه. این آدم‌هایی که روشون کراش می‌زنم واقعا در حد دوست خیلی خفن و خوبن. ولی پارتنر باید کسی باشه که - راستش نمی‌دونم دقیقا باید چه ویژگی‌هایی داشته باشه. می‌تونم فقط از سلب‌ها صحبت کنم. ولی باید به ایجاب‌ها هم فکر کنم.

۱۴ مهر ۰۱ ، ۰۱:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

۲۰۱مین

این کاربر سنجاب رو هم دوستش دارم. توییت‌هاش رو می‌خونم و شبیه اون موقع‌هاییه که روی نوشته‌های وبلاگ آدم‌ها کراش می‌زدم. یعنی اینجوری بود که به زهرا گفتم من می‌خوام با کاربر سنجاب ازدواج کنم. بعدش گفت پارتنر داره و می‌خوان مهاجرت کنن. منم گفتم مهم نیست هدف من ازدواجه :)))

ولی هویتش وااااقعا رفته‌ توی مخم. دلم می‌خواد پیداش کنم ببینم کیه اصلا. خیلی کراشی‌ـه. ولی می‌دونم که بازم اونقدر نداره. ولی خب. خب بود اگه پیداش میکردم و روش کراش می‌زدم. اصلا کلا نمیدونم چرا اینقدر رفته توی مخم با اینکه می‌دونم مذهبی نیست. پارتنرهای متفاوتی داشته و اینها. ولی اطلاعات تاریخی و عمومی و نگاهش به زندگی رو دوست دارم. فکر میکنم این خیلی چیز مهمیه.

بهرحال تا اینجا فهمیدم که قمی‌ـه، توی جنبش سبز ۸۸ خانواده‌ش نقش اساسی داشتن و جزو حلقه‌های نزدیک بودن، یه مدتی(فکر کنم یه سال) حوزه درس خونده و بعدش هم رفته مهندسی کامپیوتر دانشگاه تهران. یکی از دوستاشو توی اینستا پیدا کردم، به اسم مهدی جهانی. اینا ورودی ۹۶ کامپیوتر تهرانن. ولی هرچی تلاش کردم خود سنجاب رو پیدا کنم نتونستم :)))) این وسط منم برای خودم داستان قفلی و ماجرا ساختم حالا :)))

۱۳ مهر ۰۱ ، ۱۹:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

۲۰۰مین

من نمی‌دونم ته این جنبش و اتفاقات چی خواهد شد. که امیدوارم اتفاق مثبتی بیفته. ولی کاش توی مغز پسرها و البته دخترهای سرزمینم هم تحول ایجاد بشه.(برخلاف پدرها و مادرهای دهه ۴۰ و۵۰ که اگه زن شاغل باشن دو شغله‌ان و هزارتا چیز دیگه.) که وقتی می‌گیم «زن، زندگی، آزادی» منظورمون چیه و از چه خشم فروخفته‌ای صحبت می‌کنیم. که وقتی تلاش می‌کنیم از چهارچوب سنت و نگاه سنتی به زن بیرون بیایم، محکوم میشیم به اینکه نگاه فمینیستی و زن‌سالارانه داریم. کاش این نگاه عوض شه. 

ای کاش این سیستم یک روز دیگه هم نفس نکشه، ولی حتی توی همین سیستم هم تلاشهای قانونی و شرعی و عرفی زیادی انجام شده، میشه و خواهد شد که جایگاه برابر زن و مرد تضمین شه‌. ولی ای کاش تمام این تلاشها ریشه کنه توی کنه تفکرات همه‌مون. چرا؟ چون اون‌وقت بچه‌هایی رو تربیت می‌کنیم که دیگه بنده‌ی قرار گرفتن توی چهارچوب سنت و نقش‌های سنتی و کلیشه‌های جنسیتی نیستن.

۱۳ مهر ۰۱ ، ۱۹:۳۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو