دارم میرم مصاحبه ی گفتمان ، بعد از تمام مشقت ها...!

قبلش هم یه اتفاقاتی افتاد که دعای توبه خودش معین میکنه برام که چیا بودن...

محمد جواد جدیدا بدون اینکه به ما بگه از مدرسه میره خونه مامان بزرگم ، منم دم رفتنی با مامانم سر این قضیه بحث کردم...

نمیدونم این چه رفتار مضحکیه که من دارم ! مثلا میگم : دو روز قبل به مامان گفتم که من چهارشنبه ساعت ۵ میرم مصاحبه ، و الان مثل اینکه چیزی نمیدونه و انگار اولین بارشه  میگم دارم میرم مصاحبه ، میگه مصاحبه ی چی؟،، خوب من در این شرایط دوست ندارم با طرفم صحبت کنم ، فقط دوست دارم برم از اون موقعیت ، در حقیقت حرصم‌میگیره که چرا نمیدونی؟ من که بهت گفته بودم و اینا ، بعدش انگار شایدم دلم‌نمیخواد ذهنم رو باز کنم و بگم ، انگار برام‌سخته...

خیلی عجیبه که چرا این جوری ام:///