امشب مادر و خاله ها اومدن خونه مون شام خوردیم ، همسایه روبروییمون یه پسر جوونیه که بعضی مواقع بسته به حالش میاد گیتار میزنه و میخونه ، امشبم از اون شبا بود ، سه چهار تا آهنگ هم خوند ، خیلی جذاب بود...♤
کاش می فهمیدم که نباید انقدر با خودم یکی به دو کنم سر هرچیز کوچیک و بزرگی ، چون دارم عذاب می کشم...قبل ترا می گفتم ول کنبابا...به جهنم...هر جور دوست داره فکر کنه ، اما نمیدونم چی شده که جدیدا آدما برام خیلی مهم شدن ، کلمات و نگاه ها و رفتارا...اذیت میشم ...نمیدونم باید جیکار کنم... :|
۹۸۰۱۱۸ ، ۱:۲۸