عطیه میرزاامیری نوشته بود که بجز دعا هیچ ندارد.
اما من، من خیلی وقتها همان دعا را هم ندارم. میخواهم بگویم آدم باید خیلی خوشبخت باشد که دعا در چنتهاش داشته باشد، خیلی باید نظرکرده باشد که در تنگناها اولین کاری که میکند این باشد که دست و گردنش را بالا میکشد و از خدایی که فکر میکند آنجاست کمک میخواهد. قدرت خواستن و التماس کردن و حرفزدن با خدا چیزی نیست که راحت در دسترس همه باشد؛ یکیاش من!
گاهی اوقات باید دعا کنم، باید بخواهم، باید التماس کنم تا وقتی همه چیز دیر نشده. ولی تنها کاری که میکنم زل زدن است. زل زدن و منتظر بودن. سر آخر اگر آن چیزی که میخواستم نشد، ناشکریهایم شروع میشوند.