شبیه به" هزارتو" می مانم...

۲۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

175مین

*/*/  به تاریخ 4 آپریل برام نوشت:

 

دلم برات تنگ شده
نمی‌تونم این‌جوری اصلا
از پیام‌دادن دیگه داره بدم میاد
#حضورت

 

*/*/منم بعدا برای خودم نوشتم:

 

 حس میکنم جاهامون عوض شده.

 

 ساعت 5 صبح / 16 فروردین

۰۹ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

174مین

*/*/ این روز فکر کنم همون روز آخره. که بعدش از تلگرام کلا رفتم. و بشدت غمگین بودم. روزایی که نبودم که 10 روز شد خیلی خیلی حالم خوب بود. خیلی.

 

 

احساس میکنم نمی‌خواد حرف بزنه باهام.
احساس می‌کنم دارم بیهوده تلاش می‌کنم.
چرا نمی‌خواد حرف بزنه باهام؟
چیکار کردم؟
چرا در جواب ویس ۲۰ ثانیه‌ای فقط یه ایموجی فرستاد؟
چرا وقتی براش آهنگ می‌فرستم توجه نمی‌کنه؟
چرا وقتی بهش گفتم اون پادکست رو گوش کنه گوش نکرد؟
چرا هی باید بهش یادآوری کنم که بهم توجه کنه؟
چرا دیشب تو جواب ویس‌هام گفت نمی‌دونم چی بگم؟
خسته‌ش کردم؟
عصبی‌ش میکنم؟
نمی‌تونم براش کامل باشم؟
ناراحتم.

چیکار کنم؟
شایدم اینا احساسات منه، توهمه.
نمیدونم بخدا نمیدونم.

قبلنا وقتی ویس میداد صداش سرحال و قبراق بود. الان هر وقت ویس میده خسته‌ست

 

27 اسفند 98

 

 

۰۹ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

173 مین

*/*/ تسلیم شدم به همین راحتی!

 

تسلیم شدم. به همین راحتی. خاله ب کرونا گرفته‌. اینستاگرام رو نصب‌ کردم. رفتم تو اون اکانت فیکه، ازش خسته شدم، اومدم بیرون، رفتم تو اکانت خودم، دیدم دوتا پست فرستاده؛ اولش نمی‌خواستم کلا ببینم که چی فرستاده، نمی‌خواستم دایرکت هیچ کس رو چک کنم، م.ع منشنم کرده بود، فضولی‌م گل کرد، رفتم دیدم که چی گذاشته، یه ذره بیشتر موندم، و دیدم که واقعا دلم میخواد ببینم چی برام فرستاده، بازش کردم! و بعدش تلگرام رو هم ریختم. باورت میشه که ‌تو تلگرام هیچ پیامی بهم نداده بود؟:) باورش سخته‌. همین جور که داشتم اسکرول می‌کردم و پیامش نبود، حتی یه احوال‌پرسیِ ساده! گرمم شد، گُر گرفتم، آتیش می‌بارید، عرق می‌کردم و نمی‌تونستم حرارت بدنم رو تحمل کنم. غیرقابل باور بود برام. غیرقابل باور. من تازه انتظار داشتم که بهم اسمس بده:)) تو چه دنیایی سیر میکنی؟:))

۱۴ مارچ ۲۰۲۰
۲۴ اسفند ۱۳۹۸

 

دلم برای خودم سوخت!

۰۹ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

172مین

*/*/ این رو هم همون روز نوشتم، جندساعت بعدتر.

 

حالم بهتره، درواقع خیلی بهتره. آرامش روانی دارم و اونقدر غم ندارم. سرم رو به چیزایی گرم می‌کنم و این مابین منتظر پیامِ "س"م. ولی نه اونقدر. یعنی اگر‌بهم پیام نده اصلا زیاد ناراحت نمی‌شم. ناراحت میشم ولی زیاد نه. چون روانم آرامش داره زیاد برام مهم نیست.
الان دارم فکر میکنم که باید باشه! من می‌خوام با این ادم زندگی کنم. نباید بهش بگم؟ ولی نه. دارم فکر میکنم شخصیتم به مهرطلب نزدیکه، و نمی‌خوام باشه. پس سعی میکنم آروم باشم و به این فکر کنم که دوری سخته و فضای مجازی گند میزنه به رابطه. مخصوصا که "س" زیاد اهل تعامل جدی فضای مجازی نیست.
آرومم. تا حدودی.

۱۴ مارچ ۲۰۲۰
۲۴ اسفند ۱۳۹۸

 

*/*/ یه چیزی که همیشه ازش رنج می‌بردم حتی همون اوایل ارتباطمون، همین بود که اصلا عادت نداره و خوشش نمیاد که تو فضای مجازی و تلگرام و اینا صحبت جدی داشته باشیم. و من از همون اول با این مساله مشکل جدی داشتم. چون من واقعا خیلی وقتا ترجیح میدم اینطور ارتباط برقرار کنم. کلا حرفهای ما تو تلگرام و اینا به هیچ نتیجه ی خاصی نمیرسه. من آدمی ام که از صحبت و گفتگو با زهرا نهایت لذت رو می برم ولی تابحال خیلی کم پیش اومده که با "س" این حس رو تجربه کنم. نمیدونم شاید هم دارم مقایسه میکنم. اصلا هرچی. غمگینم بابتش.

۰۹ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

171 مین

*/*/ یه خورده میخوام از آخرین باری که ناراحت شدم و بخاطرش یه هفته کلا از تلگرام رفتم بنویسم. دقیقا دلیلش خودش بود! ولی دارم فکر میکنم که اون موقع واقعا چه توقعاتی داشتما =)) واقعا نابجا بود!

 

تلگرام و اینستا و توییتر رو پاک کردم؛ دلیلش کاملا بخاطر "س" بود. من دیگه واقعا نمی‌تونم اینطوری ادامه بدم، احتمالا خل شم.حسِ خوبی ازش دریافت نمی‌کنم. فاصله بدترش کرده، خیلی جاها ممکنه حرف هم رو نفهمیم، بدترش اینه که ازش انتظار و توقع دارم. مزخرف‌ترین اتفاق. ازش انتظار دارن بیاد بهم بگه:دوستت دارم! دلم برات تنگ شده! یا حتی آهنگ بفرسته، بهم توجه کنه، بیشتر از هروقت دیگه. هر چی هر چی هر چی. ولی این‌کارو نمی‌کنه. اصلا خیلی وقتا احساس می‌کنم چون فهمیده دوستش دارم، خیلی بیشتر از خیلی داره اینجوری رفتار می‌کنه. نمی‌دونم. ۲۷ روزه که ندیدمش. آخرین بازی که بهم گفت دوستت دارم یه‌جورایی مجبورش کردم، تو اون پیامم صراحتا گفتم که دلم تنگ شده برای اینکه بگی دوستت دارم! و خب بعدش گفت :)
خب، حالا اینارو پاک کردم تا یه‌جورایی راه ارتباطی‌م رو باهاش قطع کنم. می‌خوام ببینم براش اصلا اهمیتی داره که من فردا اصلا آنلاین بشم یا نه؟ یه احتمالی وجود داره، و اونم اینه که بهم اسمس بده یا تو واتساپ پیام بده و بگه: کجایی؟ یا چرا نیستی؟ یا چیزی شده؟ یا هر چی! بعدش من بگم: حوصله ندارم!
و بعدش بگم که خسته شدم. نمی‌دونم می‌خواد برداشت کنه که دمدمی‌مزاجم یا هر زهرمار دیگه؛ بذار برداشت کنه. این منم و نمی‌خوام حرف‌هام و احساساتم رو مخفی کنم. بلند فریادشون می‌‌زنم. شاید بعدش بهش گفتم که: یه فکر زده به سرم، و اونم اینه که بیا باهم حرف نزنیم، تا وقتی که بتونیم همدیگرو ببینیم. مثل اون سری. نمی‌دونم چقدر عملی یا درسته. فقط به سرم زد.
ولی خب یه احتمال به همین اندازه قوی وجود داره که اصلا براش مهم نباشه که بخواد بدونه. و اصلا هیچ ریکشنی نشون نده. که خب سارای سیاهِ بدبین رو این احتمال "باید" سرمایه‌گذاری کنه تا فردا خودش رو به گا نده.

۱۴ مارچ ۲۰۲۰
۲۴ اسفند ۹۸

۰۹ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

170 مین

یه وقتایی واقعا از دستش کفری میشم. بعد از شونصدساعت که من میدونستم آنلاین بود، پیامم رو سین نزد. انتظار داشتم وقتی اومد، بگه که چرا دیر کرده . ولی نگفت. درباره‌ی بریکینگ بد و این چرت و پرتا گفت! مسخره!

دارم هرلحظه به خودم میام و میبینم که واقغا نباید دلبسته‌اش هم بشم حتی! خواهرم راست میگه. واقعا مگه فقط همینه که اومده جلو؟ هزارنفر دیگه هم میان. بعدش هم مگه من چندسالمه؟ فقط 20 سالمه! دلیل نداره انقدر بخوام وابسته‌ی بیخود بشم! واقعا دلیلی نداره سارا! به خودت بیا لطفا!

شاید اگر خواسته هام رو مطرح کردم (درباره‌ی شروط ضمن عقد که بعدا مینویسم) و قبول نکرد و بهونه اورد و هرچی، راحت بزنم زیر همه چی.

این به این معنی نیست که دوستش ندارم، نه. این به این معنیه که واقعا این ادم با من هم قدم و هم عقیده نیست و خب موندن تو این رابطه بعدا برای خودم دردسر درست میکنه و اذیت میشم..

میگم بهش با افتخار و اعتمادبنفس. دیگه پذیرفتن با نپذیرفتنش با خودشه.

*الان واقعا ناراحت و عصبانی‌ام که اینا رو نوشتم. بی‌توجهی کردن‌هاش حقیقتا داره به معنای واقعی کلمه عذابم میده و نمیتونم بهش اینو بگم. حداقل الان نمیتونم.

از سرسنگین بودن و ناز کردن هم به غایت بدم میاد ولی واقعا راهکار دیگه‌ای میشناسید؟!

 

*چتش رو بعداز مدتهای زیادی از تو آرشیو آوردم بیرون. باید یادبگیرم منتظر و وابسته و اینا نباشم. باید یاد بگیرم.

 

*یه خوورده هم دارم یاد میگیرم مثل خودش با خودش رفتار کنم. سین نزنم، سین بزنم جواب ندم، هیچ ری‌اکشنی نداشته باشم، سراغش رو نگیرم، هرچی به دذهنم میاد و بنظرم جالبه رو بهش نگم، ویسهای طولانی بدم. شاید باید بفهمه و یاد بگیره

۰۸ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

169 مین

همین الان یادم افتاد که وقتی دبیرستان بود یکی از آرزوهام این بود که با فاطمه خبرگزاری بزنیم :))

جوونی کجایی حقیقتا؟

۰۸ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۳۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

۱۶۸مین

عطیه میرزاامیری نوشته بود که بجز دعا هیچ‌ ندارد. 
اما من، من خیلی وقت‌ها همان دعا را هم‌ ندارم. میخواهم بگویم‌ آدم باید خیلی خوشبخت باشد که دعا در چنته‌اش داشته باشد، خیلی باید نظرکرده باشد که در تنگناها اولین کاری که می‌کند این باشد که دست و گردنش را بالا می‌کشد و از خدایی که فکر میکند آنجاست کمک می‌خواهد. قدرت خواستن و التماس کردن و حرف‌زدن با خدا چیزی نیست که راحت در دسترس همه باشد؛ یکی‌اش من! 
گاهی اوقات باید دعا کنم، باید بخواهم، باید التماس کنم تا وقتی همه چیز دیر نشده. ولی تنها کاری که می‌کنم زل زدن است. زل زدن و منتظر بودن. سر آخر اگر آن چیزی که میخواستم نشد، ناشکری‌هایم شروع می‌شوند.

۰۶ خرداد ۹۹ ، ۰۶:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

۱۶۷‌مین

می‌تونستی به بیشتر از دوتا ایموجی اکتفا کنی؛ 

راستشو بگم؟ دارم ناامید میشم.

شاید من واقعا بیخودی دارم فکر میکنم که تو آدم درست و خوبی هستی. شاید واقعا اگه باهات زیر یه سقف زندگی کنم بفهمم که اصلا یه آدم دیگه بودی. من واقعا کمبود محبت دارم، بخاطر خانواده‌ای که توش بزرگ شدم، و فکر میکنم که تو ترس و ابایی نداری از اینکه ابراز علاقه کنی، تو راحت بهم میگی "دوستت دارم" ‌و انقدر بهم گفتن که مردها فلانن و اصلا ابراز علاقه بلد نیستن که باورم شده. ولی الان فکر میکنم امروز‌ی‌ها راحت این کارو میکنن، تو قرن بوق که زندگی نمی‌کنیم! 

میدونی، فکر میکنم خیلی دلم‌ رو به "دوستت دارم" هاش خوش کردم. ولی حس میکنم چیز بیشتری از این نداره. حس میکنم بازم اونقدری که باید برای من نیست و بهم اهمیت نمیده. نمی‌دونم، فکر میکنم طبیعیه. یا شایدم من دارم زیاد گیر میدم. حس میکنم حواست به دخل و خرج و پول و اینا نیست. حتی یه ماشین نداری، خونه که هیچی.

۰۴ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو

۱۶۵‌مین

همیشه از یه زمانی به بعد برای رفتن به سفر غر می‌زدم. البته سفرهای این‌شکلی که با ماشین میریم و بعدش می‌ریم تو هتل فلان‌جور می‌چپیم یا شایدم از وقتی که دیگه سفت و سخت حجاب کردم یا مثلا تحمل قیافه‌م برام سخت بود یا سفرهایی که خودمون چهارتایی تنهایی می‌ریم. همیشه سر این سفرها غر میزدم، چون من دلم یار و همراه میخواست تو سفر. از اون سفرای پرجمعیتمون که می‌رفتیم شب توی یه پارکی تن ماهی میخوردیم و تو چادر مسافرتی می‌خوابیدیم بعد صبح زود وقتی داشتیم از سرما می‌لرزیدیم مربای هویج میزدیم به پنیر روی نون بربری. توی یه دفترچه‌ی کوچیک همه‌ی خرج‌ها و هزینه‌ها رو می‌نوشتیم، صدای خنده‌ی بزرگ‌ترا بلند بود همیشه، مامان زود زود دمپختک درست می‌کرد،  من و صبا دنبال شیطنت بودیم و موقع‌های خدافظی بغض می‌کردیم و همدیگرو سفت بغل میکردیم. دیگه از یه زمانی به بعد سفرها سخت شد برام. چون حس میکردم شبیه قبل‌ترها نیست و دارم وقت تلف می‌کنم. چون مثلا یکهو تصمیم می‌گرفتیم خودمون چهارتا بریم سفر، سفر که نه، من اسمشو این نمی‌ذارم. یه سر می‌رفتیم مثلا شمال، یا سرعین یا الموت یا فیروزکوه یا طالقان. بعد دو روز می‌موندیم و دوباره هلک هلک برمی‌گشتیم. قبل‌ ترها دو هفته‌ای می‌رفتیم به دل جاده می‌زدیم و گاهی وقتا ۵ تا استان رو می‌گشتیم. اما الان من انقدر به این فکر میکنم که چقدر کار بیهوده و عبثی داریم انجام میدیم وقتی حتی من تو ماشین هم خوشحال نیستم، هیچ حرفی ندارم و همش هندزفری تو‌ گوشمه. بخاطر حضور بابا هم هست البته. خوشحال میشم وقتی ع اینا باهامون میان چون میدونی حداقلش "عاطفه" هست. با اینکه غر میزنه ولی حداقل فضا رو قابل‌تحمل‌تر از اون چیزی که هست می‌کنه. 
نمیدونم اصلا برای چی اینا‌رو نوشتم یا اینکه منسجم بودن یا نه.
میخواستم بگم که فردا هم داریم می‌ریم الموت. یکی از دلخوشی‌هام اینه که عاطفه اینا جور کنن و بیان باهامون و یکی دیگه‌شم اینه که مادر و خاله‌اینا بیان باهامون. بعدش هم دارم فکر میکنم که دلم میخواد یه ذره خوشحال باشم، کمتر غر بزنم و کمتر برم توی گوشی یا بغ کنم بشینم یه گوشه‌. دلم میخواد هیچ درسی با خودم‌نبرم، حتی پادکست یا آهنگ هم گوش نکنم. فقط نگاه کنم، کیف کنم، فکر کنم و لبخند بزنم. شاید باید وانمود کنم که حالم خوبه.

۰۳ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
شبیه به هزارتو